چه قدر فاصله اینجا میان آدم هاست
میان غربت و دستِ جدای آدمهاست
سکوت شهر چه تلخ و غریب میمیرد
میان تاریکی شب، شب غریب آدمهاست
جداست ترس و هراس و فریب بی اندازه
همین بس است ، دل من جدا ز آدمهاست
ببین که فاصله ام کم شده است تا پرواز !
ولی همین نشدن از حریم آدهاست
به یا کریم سحر گفته ام مرا ببرد
دلم شکسته از این قیل و قال ادمهاست
شب و دخیل و یاد ضریحت، چه قدر تنهایم !
که پاره جگر من به دست آدمهاست
به خرده های وجود کسی نمی تازند
تمام خرده های دلم زیر پای آدمهاست
دلم به تهمت و نفرین عجین نمی گردد
تمام وسوسه من دعای آدمهاست
::: یکشنبه 87/1/4::: ساعت 4:24 عصر